گفته ام سالها دور که فقط شعری گفته باشم که ردیفش به نقافیه جفنگ باشد...
توبره تحلیل و نقد فیلم خالی است و به جفنگ افتاده ام ...
آن گاه که مارا به هیچ گرفته
همه چیز است
هیاهویی
و آنک بی قرار رفتن
بی کور سوی چراغی
...
ندیدی که له شدن زیر پای چرخهای فتنه
کم از التهاب در کنار تو نشستن نبود
ندیدی
حتی گریختن
نبودن
نخواستن
فرصتی نبود برای با تو بودن
حتی در فاصله خاموشی سوت قطاری که می برد
همه آن خاطره
با
خو د
ر ا
...
در کشمکش جادویی نگاهت
گوش مي كنم
...
دریاست در غریو میان رودهای غرق در خود
كه
کودکی های مرا چون جغجغه شوم توارث
بر صخره ها می کوبد
جایی نبودم
و تنها دور
دور
دور
دور
تا قعر قله آتشفشاني نگاهت
تا کودکی
تا صدای شنیدن "هیچ خوب"
از نگاه تو ست که
بیدار مانده ام
...
دریاست
که مرا با خود می برد
تا رابینسون کروزئه ای باشم
هماره روشن از طنین هیاهویی
که هیچ را به تو تقدیم می کند
هیاهویی در قرار رفتن
که
من
را
به
تو
تقدیم
می کند.
هیچمین روز در بینهایتی از بیخودی از سالی یا ماهی نیامده از آرزو...